چه دنیای عجیبیه.
چه مردم بیکاری داره.مردمی که نشستن خونه هاشونو
پشت سر مردم حرف میزنن.
آدم حالش بد میشه از این مردم
امروز به مناسبت عید سعید فطر رفتیم خونه مامان بزرگمینا
واسه عید دیدنی.
از شانس بده منم زنموم هم اونجا بود
وای که من چقدر از این زن بدم میاد.
نشسته خونشونو غیبت مردمو میکنه
امروز تو راهرو خونه مامان بزرگمینا وقتی فقط واسه 2 دقیقه
باهاش تنها شدم یهو بغلم کردو گفت بهت تبریک میگم
مهدیه!!!!!
خیلی خوشحال شدم فهمیدم با .... نامزد شدید!!!!
منم سریع بهش اخم کردمو گفتم این حرفا چیه؟؟؟کی
بهت این حرفا رو زده؟؟گفت:دختر عمت گفته.یعنی اشتباه
گفته؟؟؟
منم بهش گفتم باشه ایراد نداره.من فردا با دختر عمه صحبت میکم.
بعد اون سریع حرفشو عوض کردو گفت:آخه ما از مامانت
شنیدیم.اون روز خودش گفت که بعد از خواهربزرگت بلافاصله
تو نامزد میشی.درسته؟؟؟
گفتم ایشالله.
گفت پس چرا اینطوری کردی؟ترسیدم.
منم بهش گفتم:قرار نیست کسی بفهمه
اونم دائم بهونه میاورد و میگفت من فکرکردم دیگه نامزد شدید
وکسی نمیدونه و....به هرحال من بهتون تبریک میگم.منم تبریکشو پذیرفتم ولی همچنان قیافم تو هم بود...
ای خدا من چیکار کنم از دست این مردم حراف که هیچ کاری جز
حرف زدن پشت سر این و اون ندارن؟؟؟؟
به جوجوم که گفتم بهم گفت که نباید بهشون اهمیت بدمو اگه
اعصابمو خورد کنم یعنی اونا واسم مهمن.
از اونجایی هم که اونا حتی نوک سوزنی هم واسم ارزش ندارن تصمیم گرفتم که دیگه بهشون فکر نکنم
ولی به جوجوم گفتم که در آینده نه با فامیلای بابام و نه با
فامیلای بابای جوجوم رفت وآمد نمیکنم.آخه همشون پشت سر آدم حرف میزنن و اصلا ازشون خوشم نمیاد
جوجومم بهم گفت:چشم سرورم,چشم تاج سرم
اونم قبول کرد که باهاشون رفت و آمد نکنیم
حالا به نظر شما من با این زنمو و دختر عمه فضول چیکار کنم؟؟؟
این بار دومین باره که اینجوری ناراحتم میکنن.
شما بگید من چیکار کنم؟؟؟؟
|