- نهار


امروز ساعت 10 صبح دانشگاه کلاس داشتم.جوجوم وقتی از خواب بیدارم کرد بهم پیشنهاد داد بیاد دنبالمو منو برسونه یونی.ولی من به خاطر مامانم که بهم میگه با جوجوت تو محل نرو و نیا قبول نکردمطبق معمول هم از کارم ناراحت شدمو بعدش بهش اس دادم که امروز میخوام شلوار و کوله نومو استفاده کنم.بعد از دانشگاه بیا دنبالم تا اینا رو ببینیجوجومم قبولید

خلاصه نزدیک ساعت 3 بود که کلاسام تموم شدو تا اومدم تو حیاط دانشگاه جوجوم بهم زنگیدو وقتی جواب دادم طبق معمول پشت خط واسم شعر خوندبعدشم بهم گفت الهی قربونت برم من جلو در دانشگاهم.شما کجایی؟منم بهش گفتم الان میام عزیییز دلم

رفتم جلو دانشگاه و جای همیشگی وایساده بود.خیلی خوش تیپ و جذابداشت باگوشیش ور میرفت و از آینه هم حواسش به من بودوقتی رفتم پیشش کلی از تیپم تعریف کردو منم بغلش کردمبعد بهم گفت نکن این کارو!!!آخه مردم چی میگن؟؟خانوم به این خوش تیپی مارو بغل کنه؟؟؟بذار فکر کنن خواهر برادریم تا تو از کلاس نیفتی...to_take_umbrage.gifمنم ناراحت شدمو محکم تر بغلش کردمو گفتم این حرفا چیه میزنی؟؟؟؟بعدش بهم گفت هم شلوارت قشنگه هم مانتوتولی مانتوی من جدید نبودهیچی بهش نگفتم ولی ناراحت شدمتعریف زیادی هم گاهی وقتا کار دست آدم میده دیگه

تو راه که بودیم بهم گفت موافقی نهارو بیرهاش خاصهون بخوریم؟منم گفتم باید از مامانم اجازه بگیرمو بهش بگم که دیر میام خونه.به مامی اس دادمو ازش اجازه گرفتمو مامی زنگید ازم پرسید میرید کجا؟گفتم نزدیک دانشگامم.مامانم میخواست خیالش راحت بشه که نزدیک خونه نباشیم که یه وقت کسی مارو نبینه

جوجو یه رستورانو بهم نشون دادو گفت که دوستش (حاجی آقایی به سن پدر من)بهش پیشنهاد داده که حتما باخانومت بیا و این رستوران غذا بخورحوحو میگفت طاهرش که خیلی خاص نیست!!!ولی حاجی گفته بود حتما بیاید!غذاهاش خاصه

خلاصه جوجو که دوس داشت سلیقه حاجی رو امتحان کنه اصرار داشت بریم و فتیم

تا رفتیمو هنوز کامل نشسته بودیم واسمون 2 پیاله سوپ آوردنبعدشم که ماست و خیار و کشمش و بعدشم 2 تا نوشاب کوکاکولا مشکی و در نهایت دفتر منوجوجو ازم پرسی چی میخوری؟منم گفتم هرپی تو بخوری

ولی جوجو منو رو گذاشت جلومو گفت حتما باید یکیشو انتخاب کنیمنم جوجه کباب انتخاب کردم ولی جوجوم پیشنهاد داد که جفتمون کباب با گوشت گوساله بخوریمو منم پذیزفتمخلاصه سفارشمونو که دادیم بعد از نیم ساعت غذامونو آوردنیعنی کلی طول کشید تا بیارنتو این فرصت هم من و جوجوی شکموم سوپ و ماست و نوشابمونو خوردیمو جوجو سیم کارتی رو که جدید واسم خریده بودو بهم داد و انداختم تو گوشی جدیدم(یه گوشی دیگه که تازه جوجو واسم هدیه گرفته تا در مواقع اضطراری ازش استفاده کنم)منم سیم کارتو انداختم تو گوشی و اولین اسو به جوجوم زدم:دوست دارم عشق من.بوسجوجومم اسمو خوند و بهم نگاه کردو گفت این اولین اسیه که با این خط میدی؟گفتم آره.بعدش بهم گفت:منم دوست دارم عشق من.بوس

بعد بهش گفتم که مانتوم جدید نیست و حواسش اصلا نبود بهماونم گفت:میبینم واست کوچیکه!!!منم بهش چپ چپ نگاه کردمو خندیدو گفت دارم بهونه میارم دیگه

بالاخره غذامونو آوردنو دیدیم که خیلی زیاده.یعنی یه پرسش واسه جفتمون کافی میشدولی دیگه کار از کار گذشته بودو مجبور بودیم بخوریمشونجوجوم که طبق معمول غذاشو زود خورد و نشست منو نگاه کردنبعدشم خودش مثه مامانا گوشتامو  ریز کرد تا راحت بخورمشونبعد ازم اجازه گرفت و پاشدو رفت تا با صندوق حساب کنه.هزینه ی غذا رو که شنیدم اشتهام کور شدآخه مگه 2 پرس غذا چیه که جوجوم بخاطرش 52 تومان پیاده شد؟؟؟بعش جوجو اومد نشست پیشمو باهام حرف میزد تا راحت غذامو بخورمبعدشم بهم گفت که اگه همه غذامو بخورم واسم یه ریمل لورآل کادو میگیرهکه منم نتونستم همه غذامو بخورم.آخه خیلی زیاد بودوقتی غذامون تموم شدو از رستوران اومدیم بیرون جوجوم بهم گفت وقتی آدم یه خانوم به خوشکلی و ماهی من داره نمیتونه کمتر از این جور جاها ببرتش که!میتونه؟؟؟منم گفتم نه...نمیتونه

خلاصه بعدش اومد منو رسوند خونمونو خودشم رفت خونه تا یکمی استراحت کنه.ولی بعدش خیلی زود برگشت سر کارش

امروز خیلی روز خوبی بود و به من خیلی خوش گرشت



+ | نوشته شده توسط: عسلی در: یک شنبه 9 مهر 1390برچسب:,| نظرات  :

   - پارک ساعی


امروز من ساعت 8 تا 9.15 و 10 تا 11.15 و 3.30 تا 4.45 دانشگاه کلاس داشتمدوست داشتم فاصله بین کلاس دوم و سوممو با جوجوم برم بیرون و بیشتر مد نظرم این بود که بریم هفت تیر و مانتوهاشو ببینیمو یه مانتو بخرم.کلاس دوممون تشکیل نشدو من سرگرم حرف زدن با بچه های دانشگاه شدم و فراموش کردم که به جوجوم خبر بدم کلاسم تشکیل نشده

جوجوییم ساعت 11:40 بود که باهام تماس گرفت و بهم پیشنهاد داد که بیاد دنبالمو با هم بریم هفت تیر یه دوری بزنیم  ولی من قبول نکردم و بهش گفتم که دیگه الان ظهره و خوش نمیگذره که بریم.هوا گرمه و بهونه گرفتم.اونم گفت اشه پس من میرم خونه خالهنمیدونم چرا خل شده بودمتوقع داشتم زود تر زنگ میزد ولی یادم نبود که بهش نگفته بودم کلاسم تشکیل نشدهو توقع بیجایی ازش داشتم

ولی وقتی بهش زنگیدمو گفتم که توقعم چی بوده از دستم ناراحت شد که چرا بهش خبر ندادم که کلاسم تشکیل نشده ولی وقتی بهش توضیح دادم ناراحتیش رفع شد

ولی دیگه پشیمونی من فایده ای نداشت چون جوجوم رسیده بود خونه خاله اینا و دلم نیومد تو اون گرما دوباره بیاد سمت دانشگاه من.به خاطر همین بی عقلیمم کلی ناراحت شدمو خودمو سرزنش کردم

خلاصه تا کلاس بعدیم خیلی تایم داشتم بخاطر همین بادوستم رفتیمو بعد از خوندن نماز تو نمازخونه خوابیدیم

قرار بود بعد از این کلاسم جوججوم بیاد دنبالمو یه دور بریم بچرخیمکلاسم که تموم شد جوجوم بهم زنگیدو گفت که جلو دانشگاههمنم کلی ذوق کردمو رفتم پیشش

تو راه دیدم که داره مسیر پارک ساعی رو میره.ازش پرسیدم میریم پارک ساعی؟ولی اون گفت نه.ب یکی از دوستام اون طرف کار دارم,میخوام یه سر برم پیشش.منم کلی ناراحت شدم ولی چیزی بهش نگفتم

تا این که رفتیم و رفیم و جلوی در پارک وایسادیم

موتورشو پارک کرد و رفتیم تو پارکبعدشم بهم گفت چون پارک نمایشگاه کتاب زده یه سر اومدیم

رفتیمو کتاباشو دیدیمو بعد رفتیم یه جا نشستیممنم هدیه ای که براش گرفته بودمو تقدیمش کردم

براش یه دفتر یادداشت خیلی زیبا از دانشگامون خریده بودمخلاصه اونم خیلی از دفتره خوشش اومد و بهم گفت جون میده واسه خاطره نوشتنبدشم کلی ازم تشکر کرد

خلاصه یکم نشستیمو راجع به عقایدش که من خیلی دوسشون دارم حرفیدیمو بعد برای اینکه دیر نشه پاشدیم که برگردیم

تو راه برگشت دخترا و پسرایی دیدم که رو صندلیا نشستن وهمدیگرو............

جوجومم گفت که بخاطر این میگه پاشیم که اگه مامورا اومدنو انارو دیدن ترو خشک با هم میسوزن و همه دخترو پسرارو میبرن.پس بهتره که زودت بریم تا برامون مشکلی پیش نیاد

تو راه برگشت جوجو پیشنهاد داد هایپ بخوریمو  منم که داشتم از گرسنگی میمردم فبول کردمو بهش گفتم که من هنوز نهارم نخوردم اونم کلی ناراحت شد که چرا زودتر بهش نگفتم.خلاصه وایسادیمو جوجوم هایپ خوردو منم هایپ با کیک کاکائوییبعدشم که اومدیم سمت خونه و من زنگیدم تز آجیم پرسیدم اگه مامان خونه نیست با جوجو تا جلو در بیام.مامان خونه بود ولی من تا جلو در با جوجو اومدم ولی جوجو نیومد تو دیگهرفت مسچد نزدیک خونمونو بعدش اومد خونمونمامانم دیگه از خونه رفته بود بیرونو منو و جوجو و آجیم تنها بودیم

خلاصه جوجو حدود نیم ساعت نشست و با هم بودیمو بعدشم که رفت

امروز روز قشنگی بود برامخیلی زیاااااااااااااااااااد



+ | نوشته شده توسط: عسلی در: جمعه 5 مهر 1390برچسب:پارک,ساعی,| نظرات  :

   - بازگشت از مسافرت


سلام.من برگشتم و کلی حرف از مسافرتمون دارم که میخوام توضیحشون بدم

اولین مطلب اینه که ما جمعه بعد از نماز صبح حرکت کردیمو رفتیم نمک آبرود.یه شب کنار دریا تو چادر خوابیدیمو فرداش به سمت آستارا حرکت کردیم.خیلی خوب بود

بعد از کلی راه رسیدسم نمک آبرودو یه شبم اونجا موندیم.یعنی یه شب اونجا خونه گرفتیم

فرداشم به سمت سرعین رفتیمو تا پنچ شنبه ظهر اونجا بودیمو پنج شنبه ساعت حدود11ظهر بود که حرکت کردیم.کلی حرف واسه گفتن دارم که الان فرصت نوشتنشو ندارمو بعدا همه رو توضیح میدم



+ | نوشته شده توسط: عسلی در: جمعه 1 مهر 1390برچسب:,| نظرات  :

 

 
منوي اصلي

ارشيو مطالب


مهر 1390
شهريور 1390
موضوعات مطالب
لينک دوستان
من و خدا
بزرگ ترین گالری عکس
لینک باکس
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشق ترین زوج جهان و آدرس daftare-khateratam.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

 
لينك هاي روزانه
- کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

الوقلیون

جستجو

     Search

طراح قالب
Template By: LoxBlog.Com