- پارک ساعی


امروز من ساعت 8 تا 9.15 و 10 تا 11.15 و 3.30 تا 4.45 دانشگاه کلاس داشتمدوست داشتم فاصله بین کلاس دوم و سوممو با جوجوم برم بیرون و بیشتر مد نظرم این بود که بریم هفت تیر و مانتوهاشو ببینیمو یه مانتو بخرم.کلاس دوممون تشکیل نشدو من سرگرم حرف زدن با بچه های دانشگاه شدم و فراموش کردم که به جوجوم خبر بدم کلاسم تشکیل نشده

جوجوییم ساعت 11:40 بود که باهام تماس گرفت و بهم پیشنهاد داد که بیاد دنبالمو با هم بریم هفت تیر یه دوری بزنیم  ولی من قبول نکردم و بهش گفتم که دیگه الان ظهره و خوش نمیگذره که بریم.هوا گرمه و بهونه گرفتم.اونم گفت اشه پس من میرم خونه خالهنمیدونم چرا خل شده بودمتوقع داشتم زود تر زنگ میزد ولی یادم نبود که بهش نگفته بودم کلاسم تشکیل نشدهو توقع بیجایی ازش داشتم

ولی وقتی بهش زنگیدمو گفتم که توقعم چی بوده از دستم ناراحت شد که چرا بهش خبر ندادم که کلاسم تشکیل نشده ولی وقتی بهش توضیح دادم ناراحتیش رفع شد

ولی دیگه پشیمونی من فایده ای نداشت چون جوجوم رسیده بود خونه خاله اینا و دلم نیومد تو اون گرما دوباره بیاد سمت دانشگاه من.به خاطر همین بی عقلیمم کلی ناراحت شدمو خودمو سرزنش کردم

خلاصه تا کلاس بعدیم خیلی تایم داشتم بخاطر همین بادوستم رفتیمو بعد از خوندن نماز تو نمازخونه خوابیدیم

قرار بود بعد از این کلاسم جوججوم بیاد دنبالمو یه دور بریم بچرخیمکلاسم که تموم شد جوجوم بهم زنگیدو گفت که جلو دانشگاههمنم کلی ذوق کردمو رفتم پیشش

تو راه دیدم که داره مسیر پارک ساعی رو میره.ازش پرسیدم میریم پارک ساعی؟ولی اون گفت نه.ب یکی از دوستام اون طرف کار دارم,میخوام یه سر برم پیشش.منم کلی ناراحت شدم ولی چیزی بهش نگفتم

تا این که رفتیم و رفیم و جلوی در پارک وایسادیم

موتورشو پارک کرد و رفتیم تو پارکبعدشم بهم گفت چون پارک نمایشگاه کتاب زده یه سر اومدیم

رفتیمو کتاباشو دیدیمو بعد رفتیم یه جا نشستیممنم هدیه ای که براش گرفته بودمو تقدیمش کردم

براش یه دفتر یادداشت خیلی زیبا از دانشگامون خریده بودمخلاصه اونم خیلی از دفتره خوشش اومد و بهم گفت جون میده واسه خاطره نوشتنبدشم کلی ازم تشکر کرد

خلاصه یکم نشستیمو راجع به عقایدش که من خیلی دوسشون دارم حرفیدیمو بعد برای اینکه دیر نشه پاشدیم که برگردیم

تو راه برگشت دخترا و پسرایی دیدم که رو صندلیا نشستن وهمدیگرو............

جوجومم گفت که بخاطر این میگه پاشیم که اگه مامورا اومدنو انارو دیدن ترو خشک با هم میسوزن و همه دخترو پسرارو میبرن.پس بهتره که زودت بریم تا برامون مشکلی پیش نیاد

تو راه برگشت جوجو پیشنهاد داد هایپ بخوریمو  منم که داشتم از گرسنگی میمردم فبول کردمو بهش گفتم که من هنوز نهارم نخوردم اونم کلی ناراحت شد که چرا زودتر بهش نگفتم.خلاصه وایسادیمو جوجوم هایپ خوردو منم هایپ با کیک کاکائوییبعدشم که اومدیم سمت خونه و من زنگیدم تز آجیم پرسیدم اگه مامان خونه نیست با جوجو تا جلو در بیام.مامان خونه بود ولی من تا جلو در با جوجو اومدم ولی جوجو نیومد تو دیگهرفت مسچد نزدیک خونمونو بعدش اومد خونمونمامانم دیگه از خونه رفته بود بیرونو منو و جوجو و آجیم تنها بودیم

خلاصه جوجو حدود نیم ساعت نشست و با هم بودیمو بعدشم که رفت

امروز روز قشنگی بود برامخیلی زیاااااااااااااااااااد



+ | نوشته شده توسط: عسلی در: جمعه 5 مهر 1390برچسب:پارک,ساعی,| نظرات  :

 

 
منوي اصلي

ارشيو مطالب


مهر 1390
شهريور 1390
موضوعات مطالب
لينک دوستان
من و خدا
بزرگ ترین گالری عکس
لینک باکس
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشق ترین زوج جهان و آدرس daftare-khateratam.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

 
لينك هاي روزانه
- کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

الوقلیون

جستجو

     Search

طراح قالب
Template By: LoxBlog.Com