- گوشی جدیدم


سلام

امروز خانواده ی جوجو جونمینا واسه افطار خونه عمو جعفرشینا دعوتن

ولی جوجوییم نمیخواد بره

 

آخه میدونید هر سال جوجوییم کل ماه رمضونو واسمون نون تازه

میگیره که خانومیش با نون تازه افطار کنه...

به خاطر همینم امروز نرفت خونه عموشینا....

 

(امروز وقتی با جوجوییم تلفنی میحرفیدم بهم گفت که خودش

میدونه چند وقتیه سورپرایزم نکرده و ازم خواست که مشغله شو به حساب بی توجهی نذارم

 

 

آخرین بار که سورپرایزم کرد تو مهمونی افطار بود که اوایل ماه

رمضان خونمون دعوت بودن و انشالله حتما تعریفش میکنم)

 

خوب فعلا بگذریمو برگردیم سر مسئله اصلی

 

داشتم میگفتم...منم که بخاطر مامیم نمیتونستم بهش

پیشنهاد بدم که واسه افطار تشریف بیاره خونمون.

 

آخه میدونید جوجوییم زیاد میاد خونمونو وقتی هم میاد اصلا

 ملاحضه مامانمو نمیکنه و با این که هنوز نازمد نیستیم جلو

مامامنم خیلی قربون صدقم میرهو اون موقع تنها کاری که از

دست مامانم بر میاد چپ چپ نگاه کردن به منهو تنها جوابی

 که از من میگیره یا خندس و یا این که میگم به من چه!!!!!!!

 

 

خلاصه از اون جایی که خدا من و جوجومو خیلی دوست داشت

نزدیکای ظهر بود که خاله بتول زنگید به مامانمو گفت که حتما مامانم باید واسه افطارباهاش بره بیرون.

 

انگاری خدا خودش داشت همه چیزو واسمون جور میکرد.

خلاصه از اونجایی که مامانم دعوت خاله بتولو(که دوست مامان

 جونمه) پذیرفت منم حدودای ساعت 6-7بود که زنگیدم به

جوجوییمو واسه افطار دعوتش کردموگفتم چون مامانم

 

خونه نیست واسمون نون زیاد نگیره

 

خلاصه نمیدونم از شانس خوب یا بده من نیم ساعت قبل از اذان

 برقامون رفت و منو خواهرام تو تاریکی نشسته بودیم

 

و من فقط تو دلم خدا خدا میکردم که برقا زودی بیان.

 

آخه نه من و نه خواهرام هیچ کدوم بلد نیستیم روشنایی رو

 روشن کنیمو اگه برق نمیومد مجبوربه صرف افطار تو

حیاط خونه میشدیمو همون طور که میدونید بعد از اذان

زودی هوا تاریک میشه و فکر کنید افطار کردن تو هوای تاریک و

اونم تو حیاط  وقتی جوجوتم خونتون باشه چی میشه......

 

 

خلاصه من برای اینکه فکرمو آزاد کنم و به یمن ورود جوجوم پا

شدم رفتم تو یه اتاق تاریک و شروع کردم به آرایش کردن.....

 

میخواستم تو تاریکی آرایشم پیدا باشه ولی نمیشد که نمیشد

که نمیشد.....

 

خداروشکر بعد یه ربع برقامون اومدو من وقتی رفتم جلو آینه تا

ببینم خوشکل شدم یا نه یه عروس خانمو تو آینه دیدم

 

خیلی ناز شده بودم.دیگه دلم نیومد پاکش کنم و چون

مامی جونمم خونه نبود کسی نبود که بخواد غر بزنه

 

خواهرامم که با دیدن من شوکه شوده بودنو بیچاره ها نمیتونستن

 حرفی بزنن چون مهمونشون شوهر خواهرشون بود

 

خلاصه حدود 7 دقیقه قبل از اذان بود که دیگه جوجوییم پیداش

شدو منم به زور از جلوی آینه اومدم که به جوجوییم خوش آمد

 بگم.

 

جوجوییم وقتی منو دید اول کلی نگام کردو بعد بهم گفت

خیلی قشنگ شدیو بعد با خوشحالی دست منو گرفت و

 منو برد ته پذیراییکه کسی پیشمون نباشه.

 

البته یه چیزی هم تو دستاش گرفته بودو پشتش قایم کرده بود

که مثلا من نبینم...

 

 

 

وقتی رفتیم تو پذیرایی جوجوم جعبه ای رو که قایم کرده بود آورد

 جلو و بهم گفت که قابل تورو نداره

 

وای خدا چقدر این حرکاتشو دوست دارم.

 

عاشق سورپرایزکردناشم و عاشق این کادوهای بی مناسبت

دوست دارم که منم بتونم این کارارو براش انجام بدم

 

من که کلی ذوق زده شده بودم فقط نگاش میکردمو

اونم که دید هیچ حرکتی نمیکنمخودش جعبه گوشیو باز کردو گفت خوشکله؟؟؟؟منم بهش گفتم فوق العادسجوجومم بهم گفت قابله تو رو نداره.ببخشید اگه کمه

و بعد یه لبخند خیلی قشنگ بهم زد.

 

اون واسم یه گوشیه

sony ericsson مدل vivaz u5گرفته

که قابش صورتیه خیلی خوشکلهو با یه قاب محافظ

ناز که احساس میکنم وقتی قابو رو گوشیم استفاده میکنم ناز

بودنه گوشم صد برابر میشه

 

 

دیگه داشت اذان میداد که عطی و الهه خیلی صدامون کردن و

مجبور شدیم بریم پیششون

 

اونام وقتی گوشیمو دیدن کلی خوششون اومدو کلی از گوشیم

تعریف میکردن

 

خلاصه همگی نشستیمو با هم افطار کردیمو جاتون خالی خیلی

 بهمون خوش گذشت

 

بعد از افطارم که با جوجوییم دوتایی رفتیم نشستیم رو میزو

 

یکمی با لپ تاپ من کار کردیمو وبلاگمو نشونش دادمو....

 

 

از آهنگ وبلاگم که آهنگ بمون از محسن یگانه بود

 

خوشش نیومدو بهم گفت که آهنگ غمگین واسه وبلاگمون

 

نذارم.منم بهش گفتم چشم.حتما حتما یه موزیک ملایمو آروم میذارم ولی هنوز متاسفانه فرصت نشدهخجالت

 

خلاصه امروز حدود یه ساعت بعد از افطار با هم بودیمو خیلی

بهمون خوش گذشت

 

 

من از خدای مهربونمو مامانه گلمو و خاله جونم خیلی ممنونم

که این فرصتو به ما دادن و تونستیم کلی خوش بگذرونیم

ولی بعد از یه ساعت جوجوم دیگه رفت که به هیئتش

 

برسه و تا قبل از برگشتن مامی جونمم رفته باشه

 

البته من هنوز گوشی قبلیمم خیلی دوست دارم چون اونم یه

 

 هدیه از جوجو جونم بودو اون گوشیمم به بهترین شکل ممکن

بهم هدیه دادکه حتما حتما اونم مینویسم

 

وای خدا!حالا من نمیدونم چه جوری به بابام بگم که گوشیمو بی

 اجازت عوض کردم.

 

مامانم که راحت با این قضیه کنار اومد و قبول کرده که جوجوم

دامادش شده.آخه وقتی اومد خونه من سریع گوشیمو

بهش نشون دادمو گفتم که دوستم خریده.اونم گفت:گوشیت

خوشکله و من که میدونم کدوم دوستت واست هدیه خریده...

 

خدارو شکر باقضیه کنار اومد و خیالمم راحت شد که راستشو

 

میدونه

حالا من موندمو یه گوشیو نو و پیچوندن بابامو.....



+ | نوشته شده توسط: عسلی در: شنبه 5 شهريور 1390برچسب:گوشی,ویواز,| نظرات  :

 

 
منوي اصلي

ارشيو مطالب


مهر 1390
شهريور 1390
موضوعات مطالب
لينک دوستان
من و خدا
بزرگ ترین گالری عکس
لینک باکس
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشق ترین زوج جهان و آدرس daftare-khateratam.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

 
لينك هاي روزانه
- کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

الوقلیون

جستجو

     Search

طراح قالب
Template By: LoxBlog.Com